۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. یکصد و نود و هفتمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «اشارهای به داستان هدهد و ملکه سبا» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ(۲۰) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ ﴿۲۱﴾( نمل)
و (آنگاه سلیمان) از حال پرندگان جویا شد و گفت چگونه است که هدهد را در میان نمیبینم؟ مبادا که غیبت کرده باشد(۲۰) پس هر آینه او را عذابی شدید خواهیم کرد یا که او را سر از تن جدا کنم مگر آنکه برای غیبتش دلیلی روشن بیاورد(۲۱).
یکی از داستانهای شورانگیز قرآن ماجرای عاشقانه سلیمان و ملکه سبا است. روایت این داستان در قرآن پردهای از رمز و راز بر روی این عشق کشیده تا همگان از آن واقف نگردند. چنین به نظر میرسد که سلیمان از وجود ملکه زیبایی به نام بلقیس باخبر میشود و هدهد را میفرستد تا از آن دختر و احوال و کمالات و فضایل او و حکومت و پادشاهیش از نزدیک آگاه شود و سلیمان را خبر کند، اما ظاهرا ارکان دولت و امیران و اطرافیان سلیمان نمیبایست از این خواستگاری پنهان خبر شوند لذا قبل از اینکه هدهد بازگردد سلیمان با عتاب و خطاب میپرسد چون است که هدهد را نمیبینم؟ آیا به جایی رفته است یا غایب شده است؟ اگر دلیل کافی بر غیبتش نیاورد بیگمان او را عذابی شدید خواهم کرد. اما خوشبختانه پس از مکث کوتاهی هدهد به حضور سلیمان میآید و میگوید:
«من بر اسراری آگاه شدهام که تو از آن باخبر نیستی. من تو را از سرزمین سبا خبری آوردهام که در آن هیچ جای تردید نیست. در آن سرزمین زنی را یافتم که بر مه مردم آن ولایت پادشاهی دارد و خداوند همه نعمتها را در حق او تمام کرده است و از جمله تخت و دیهیمی عظیم دارد که بر آن تکیه میزند و همچنین دریافتم که آن زن و قومش به جای خدا، خورشید را میپرستند»
سلیمان خود را بیخبر نشان میدهد و میگوید: «به زودی در این کار نظر خواهم کرد که آیا تو در شمار راستگویان هستی یا آنکه قصهای به دروغ به هم بافتهای» و پس از تحقیق و اطمینان از راستی خبر (که از پیش او را مسلّم بود) نامهای نوشت و به هدهد سپرد و گفت: «این نامه را به نزد ایشان ببر و منتظر باش تا ببینی پاسخشان چیست» در این نامه نوشته شده بود که «این نامه از جانب سلیمان است و به نام خدای رحمان و رحیم از شما میخواهد که هیچ بر من که سلیمان زمانم برتری جویی مکنید و همگی با تسلیم و رضا به جانب من آیید»
چون نامه به دست بلقیس میرسد از آن احساس خواستگاری میکند اما سران و بزرگان کشور را جمع میکند و میگوید: در این کار مرا نظر دهید زیرا من هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام نمیدهم» سران کشور میگویند: «ما کشوری بسیار قوی و نیرومندیم و در جنگ و مخاصمه چابک و بیباک، اما باز منتظر تصمیم آن علیاحضرت خواهیم بود»
بلقیس که خود مشتاق سلیمان است و نمیخواهد سنگی در راه بیندازد، میگوید: «پادشاهان عالم اگر شهری را فتح کنند ای بسا که در آن فساد و تباهی به بار آورند و عزیزان شهر را خوار کنند و ای بسا که این پادشاه نیز به همان گونه رفتار کند. پس بهتر آن است که ما در آغاز هدیهای بر او بفرستیم تا ببینیم که از جانب او چه پاسخی دریافت خواهیم داشت» وقتی هدیه که عبارت از هفت بار شتر طلا و جواهر و درّ و مروارید بود به بارگاه سلیمان رسید سلیمان لبخندی زد و گفت: «ایشان نمیدانند که خداوند مرا از مُلک دو عالم بینیاز کرده است و دل خوش کردهاند که هدیه مختصر برای من بفرستند در حالی که خداوند همه هدیههای جهان را از این پیش به من ارزانی داشته و تمام سرزمین مرا از درّ و مرجان آکنده است» پس سلیمان به هدهد میگوید: «به سوی آنها بازگرد و بگو من با لشکری عظیم بر آنها خواهم تاخت و ایشان را از آن شهر و دیار بیرون خواهم کرد» و سپس برای آنکه قدرت خود را نشان دهد به بزرگان درگاه گفت: «چه کسی میتواند قبل از اینکه آنها با تسلیم به سوی من بیایند تخت بلقیس را در اینجا حاضر کند؟» پس دیوی از قوم جن گفت: «من آن تخت را پیش از آنکه تو از تخت خود فرود آی حاضر خواهم کرد و من موجودی بسیار نیرومند و امین درستکارم» اما سلیمان وزیری داشت که او را آصف برخیا میگفتند و او به علومی از کتاب الهی دست داشت که دیگران از آن بیخبر بودند. از این رو آصف گفت: «من تخت او را پیش از آنکه تو چشم بر هم زنی در پیش چشمت ظاهر خواهم کرد» سلیمان گفت: «این علم و اقتدار یک موهبت الهی است که خداوند به آدمیان میدهد تا بنگرد کدام کس از شکرگزاران خوهد بود و کدام کس قدر نعمت را ندانسته و کفران خواهد کرد»
آنگاه به آصف گفت: «کاری کنید که وقتی بلقیس وارد میشود تختش به نظر بیگانه آید تا ببینیم آیا به شناخت آن هدایت مییابد یا سرگشته و حیران خواهد ماند» اما وقتی بلقیس به نزدیک تخت آمد او را گفتند «آیا تخت تو همین است؟» بیدرنگ گفت «تخت من درست گویی مانند همین تخت است و ما را از پیش از این واقعه خبر کرده بودند و همگی ما با تسلیم به سوی تو آمدهایم» آنگاه به بلقیس خطاب شد که «قدم در این قصر باشکوه گذار» اما کف قصر آنچنان شفاف و بلورین بود که بلقیس گمان برد برکه آبی است. پس دامنش را تا ساق بالا زد و سلیمان با او گفت: «نگران نباش. این قصری است که کف آن از تختههای بلور پوشیده است» و بلقیس با خدای خود گفت: «آه که من چقدر بیخبر بودهام! چقدر بر خطا بودهام! و اکنون روح من با شادمانی خود را با سلیمان تسلیم پروردگار جهان میکند».
داستان بلقیس آکنده از لطایف معنوی و معرفتی است: اولا نشان میدهد که اگر کسی پادشاه باشد و همه نعمتهای روی زمین را داشته باشد و طالب سلیمان عشق نباشد باز بهرهای از حیات نمیبرد اما اگر تسلیم سلیمان عشق شد چنین نیست که از پادشاهی بیفتد و تخت و شکوه و بارگاهش کم شود بلکه صدچندان از همه نعمتهای پیشین برخوردار خواهد شد و بر همان تخت با حضور سلیمان خواهد نشست.
بعضی از مفسّران را در خاطر آمده است که سلیمان نام خود را در آنجا که از بلقیس دعوت میکند مقدم بر نام خداوند گذاشته است، چنانکه گوید: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمانِ الرَّحِیمِ» اما حقیقت این است که نامه سلیمان به نام خدا آغاز شده الا آنکه این نامه از سوی سلیمان آمده و این تقدم نام سلیمان بر خدا نیست بلکه گزارش آن است که سلیمان نامهای به نام پروردگار رحمن و رحیم به بلقیس نگاشته است.
یکی از حکمتهای سلیمانی که میتوان از طرز بیان او آموخت این است که سلیمان وقتی هدهد را غایب دید نخست عیب را بر خود نهاد و گفت: «مرا چه شده است که هدهد را نمیبینم؟» و این تعلیمی بسیار بلند و سودمند است که آدمیان در هر واقعه نخست نقصان را به خود منسوب کنند، سپس احتمالات دیگر را بیان دارند.
علم آصف برخیا و تجلی «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» امروز به همت دانش و فنآوری تا حدودی برای بشر حاصل شده هر چند باید گفت که:
باش تا صبح دولتش بدمد
کاین هنوز از نتایج سحر است (ناشناس)
ثبت دیدگاه